دیوان شمس/خوشی آخر بگو ای یار چونی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (خوشی آخر بگو ای یار چونی)
از مولوی
'


خوشی آخر بگو ای یار چونی از این ایام ناهموار چونی
به روز و شب مرا اندیشه توست کز این روز و شب خون خوار چونی
از این آتش که در عالم فتاده‌ست ز دود لشکر تاتار چونی
در این دریا و تاریکی و صد موج تو اندر کشتی پربار چونی
منم بیمار و تو ما را طبیبی بپرس آخر که ای بیمار چونی
منت پرسم اگر تو می‌نپرسی که ای شیرین شیرین کار چونی
وجودی بین که بی‌چون و چگونه‌ست دلا دیگر مگو بسیار چونی
بگو در گوش شمس الدین تبریز که ای خورشید خوب اسرار چونی